گزیدههایی از رمان «گلبرگی از دریا» جدیدترین شاهکار ایزابل آلنده
«گلبرگی از دریا» جدیدترین شاهکار ایزابل آلنده، نویسندۀ شیلیایی، است که به فارسی ترجمه شده است. این کتاب داستان زندگی مرد و زن جوانی است که پس از آغاز دیکتاتوری فرانکو در اسپانیا، به ناچار از کشورشان میگریزند و روزگار آوارگیشان آغاز میشود. برخی از منتقدان این کتاب را بهترین اثر آلنده تا به امروز دانستهاند. در این مطلب گزیدههایی از این کتاب زیبا را به شما به اشتراک میگذارم.

ویکتور زیر لب گفت: «اینهمه نفرت، اینهمه ستم… اصلاً نمیفهمم.» دهانش خشک بود و کلمات در گلویش گیر میکرد.
زندانی دیگر که کنارشان آمده بود گفت: «همۀ ما مسلح به یه تفنگ و یه دستور، به موجودات وحشی تبدیل میشیم.»
* * *
آن روز گرم تابستانی، 4 اوت 1939، تا ابد در ذهن ویکتور دالمائو و روزر بروگرا حک شد؛ هم در ذهن این دو جوان و هم بیش از دوهزار مرد و زن اسپانیایی دیگر که رهسپار آن کشور بلند و باریک آمریکای جنوبی شدند، کشوری که انگار به کوهها چسبیده بود تا در دریا واژگون نشود. هیچیک از آنها چیزی از شیلی نمیدانست و سالها بعد بود که نرودا آن را «گلبرگی بلند از دریا و شراب و برف» با «دوالی از کف سیاه و سفید» معرفی کرد.
* * *
کارمه همیشه میگفت: «وطن ما جاییه که مردههامون توش دفن شدهان.»
* * *
هنگام غروب، وینیپگ همراه با بالا آمدن آب دریا لنگر کشید. روی عرشه برخی بهآرامی میگریستند؛ برخی دیگر دست بر قلبشان گذاشته بودند و آواز مهاجران کاتالونیا را میخواندند: «کاتالونیا، میهن عزیزم/ جایت در قلب من است/ گر از تو دور باشم/ دلتنگیات مرگ من است.» شاید ته دل میدانستند که هیچگاه به میهنشان باز نخواهند گشت. پابلو نرودا در اسکله ماند و برایشان دستمال تکان داد تا از دید خارج شدند. آنروز در ذهن او هم حک شد و سالها بعد نوشت: «منتقدان اگر دوست دارند میتوانند تمام شعرهایم را محو کنند. اما این شعر، که امروز به خاطر میآورم، بهدست هیچکس پاکشدنی نیست.»

شنیده بودند که در شهرها و روستاهایی که فرانکو تسخیر میکند همسران و خانوادههای افرادِ اعدامشده مجبورند پول گلولههای مورداستفادۀ جوخۀ اعدام را بپردازند؛ و اینکه تعداد افراد اعدامشده به دههاهزار نفر میرسد. آنقدر خون ریخته شده بود که سالِ بعد روستاییان قسم میخوردند هنگام برداشت پیاز، پیازهای سرخ دیدهاند و در سیبزمینیهایشان دندان انسان یافتهاند.
* * *
پس از سیوهشت ساعت بیخوابی و بیغذایی، ویکتور هنگام آبدادن به نوجوانی، که داشت در آغوشش جان میداد، حس کرد چیزی درون سینهاش خرد شد. با خودش گفت: «قلبم شکست». آن لحظه بود که معنای عمیق این عبارت متداول را فهمید: فکر کرد صدای شکستن شیشه شنیده و حس کرد عصارۀ وجود و هستیاش دارد بیرون میریزد و تخلیه میشود؛ نه خاطرهای از گذشته میماند، نه آگاهی از حال و نه امیدی به آینده. فهمید مرگ بر اثر خونریزیِ زیاد اینچنین است، مثل خیلی از مردانی که نتوانسته بود نجاتشان دهد. این جنگ برادرکشان آکنده از درد و نفرت بود؛ شکست بهتر از ادامۀ کشتار و مرگ بود.
* * *
ما باید از دموکراسی دفاع کنیم، اما یادتون باشه همهچیز محدود به سیاست نیست. بدون علم، صنعت و تکنولوژی، هیچ پیشرفتی شکل نمیگیره و بدون موسیقی و هنر، هیچ روحی.
اگر کتاب جذاب «گلبرگی از دریا» را خواندهاید، نظراتتان را با ما در میان بگذارید.
Dr.Reza Yazdaniyan
سلام آقاي شفيعي نسب اميدوارم سلامت و پاينده باشيد ، خوب در واقع من چند اثر از خانم آلنده خواندم با عنوان ، خانه ارواح، و اشباح مه كه به نظرم شفافيت در زبان از ويژگي هاي مهم كتابهاي ايشون است.اثر جديد شما را با فشردگي وقت خواندم حقيقتا شفافيت كلام خانم آلنده را كاملا در ترجمه شما يافتم ولي گاهي اوقات براي درك بعضي از جملات كتاب مجبور شدم چند بار جملات را از اول بخوانم تا بفهمم منظور چه بوده است، جملات انعطاف لازمه براي انتقال احساسات را به نظرم بحد كافي نداشتند.اين كتاب اولين اثر ترجمه اي شماست كه خوانده ام و اميدوارم اثرات پرقدرت تري از شما در آينده نزديك بدستم برسد. ولي در كل شما را مي توان مترجمي آينده دار تلقي كرد. با موفقيت روز افزون براي شما دكتر رضايزدانيان
December 14, 2020 at 7:13 pm
shafieenasab
سپاس از نظر ارزشمندتان جناب یزدانیان. خوشحالم که کار را پسندیدید.
حرفتان کاملاً متین است. همیشه در جایجای متن ممکن است جملاتی پیدا شود که همچنان در بند ساختاریِ متن اصلی ماندهاند. ممنون میشوم اگر جملاتی از این دست را در کتاب یافتهاید به من اطلاع دهید تا انشالله در ویراست بعدی اصلاح شود.
با سپاس
December 15, 2020 at 7:47 am